جدول جو
جدول جو

معنی بیک بیک - جستجوی لغت در جدول جو

بیک بیک
از اصوات، (صدای جوجه ی پرندگان در شب) ، صدای آرام، صدای مبهم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیک نیک
تصویر پیک نیک
گردش دسته جمعی در خارج از شهر
فرهنگ فارسی عمید
کلمه ای است که در خواندن مرغان خانگی استعمال کنند، (ناظم الاطباء)، حکایت صوت به هم خوردن دندانها یا تصور بهم خوردن استخوانهای بدن از سرما
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ بَ)
هذا بین بین، یعنی میان جید و ردی است و هما اسمان جعلا اسماً واحداً و بنیا علی الفتح. (منتهی الارب) ، یعنی میان نیکوئی و بدی است. مرکب مزجی است که دو جزء آن مبنی بر فتح است مانند خمسه عشر واصل آن، بین و بین است. (از اقرب الموارد). میانه. نه بزرگ نه کوچک. نه بد بد نه نیک نیک. نه سرد سرد نه گرم گرم. نه بسیار نه کم. نه بدین سوی و نه بدان سوی. نه سخت خوب و نه بد. نه بسیار بزرگ و نه خرد. متوسط. وسط. (یادداشت مؤلف). و رجوع به بینابین و تعریفات جرجانی و کشاف اصطلاحات الفنون شود:
من چو کلکم در میان اصبعین
نیستم در صف طاعت بین بین.
مولوی.
، همزۀ مخففه را بین بین گویند. (منتهی الارب) (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح صرف) عمل تسهیل که جزو احکام استعمال و قرائت همزه است. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، گاه بر قسمی از اقسام اماله اطلاق شود و آن را تقلیل و تلطیف نیز گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، وقد یطلق علی النسبه الحکمیه التی اخترعها المتأخرون التی هی مورد الایقاع و الانتزاع کما فی السلم و غیره. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
به خوبی، کاملاً، به کلی، یک باره:
جان دریغم نیست از عیسی ولیک
واقفم بر علم دینش نیک نیک،
مولوی،
گفت نادر چیز می خواهی ولیک
غافل از حکم خدایی نیک نیک،
مولوی،
تو قیاس از خویش می گیری ولیک
دور دور افتاده ای تو نیک نیک،
مولوی
لغت نامه دهخدا
(رَ قَ زَ)
که به نیکی های دیگران نظر کند و بدی ها را نادیده گیرد، مقابل عیب بین: نیک دل باش تا نیک بین باشی، (قابوسنامه)،
جز این علتش نیست کآن خودپسند
حسد دیدۀ نیک بینش بکند،
سعدی،
یقین بشنو از من که روز یقین
نبینند بد مردم نیک بین،
سعدی،
، که به خوبی ببیند، که قوه بینائیش خوب است:
نور حق ظاهر بود اندر ولی
نیک بین باشی اگر اهل دلی،
مولوی
لغت نامه دهخدا
(بی بَ)
سیف الدین. (872 هجری قمری/ 1467 میلادی) از ممالیک برجی مصر است. (طبقات سلاطین اسلام ترجمه اقبال ص 74)
لغت نامه دهخدا
آواز جنبش عقربک ساعت، حکایت صوت عقربه های ساعت، (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)، آواز حرکت یکنواخت رقاصک یا پاندول ساعت و جز آن، تک تک
لغت نامه دهخدا
حکایت صوت عطسه های پیاپی مزکوم، آواز عطسۀ پیاپی زکام زده، صوت عطسه های خرد آواز پی در پی، پیک پیک عطسه کردن، عطسه های پیاپی خرد آواز کردن
لغت نامه دهخدا
رفتن جمعی به سفر یا گردش بطور دانگی که هر یک سهم هزینۀ خویش بدهد، سور دانگی در بیرون شهر، گردش دسته جمعی دانگی
لغت نامه دهخدا
نام آواز افتادن قطره های آب، حکایت صوت فروافتادن قطره ها، آواز فروافتادن قطره ها، حکایت صوت فروچکیدن قطره ها، (یادداشت مؤلف)، آواز مرغان، (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
بسیاربین، تیزبین، دوربین، که بسیار بیند، که دور بیند:
بیش بین چون کرکس و جولان کننده چون عقاب
راهوار ایدون چو کبک وراسترو همچون کلنگ،
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(شِ)
فزون فزون. بسیار بسیار:
بیش بیش آرزو که بود مرا
با کم کم بسر نمی آمد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بک بیگ
تصویر بک بیگ
پارسی ترکی شده بغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی باک
تصویر بی باک
بی ترس و بیم، بی پروا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک بریک
تصویر یک بریک
یک بیک و متوالیا وپی درپی
فرهنگ لغت هوشیار
آواز عطسه پیاپی زکام زده، پیک پیک عطسه کردن حکایت صوت عطسه های پیاپی زکام زده پیک و پیک. یا پیک پیک عطسه کردن، عطسه های پیاپی خرد آواز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گردش دسته جمعی که هر کس سهم خود را از هزینه خود بدهد انگلیسی دانگی دانگانه توژی توشی غذا خوردن و گردش دسته جمعی که هر فرد سهم خود را می پردازد دانگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جیک جیک
تصویر جیک جیک
آواز مرغان، سخنی که فهمیده نشود کلام غیر فصیح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بین بین
تصویر بین بین
حد وسط دو چیز نه خوب و نه بد متوسط بینابین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جیک جیک
تصویر جیک جیک
آواز مرغان، سخنی که فهمیده نشود، کلام غیرفصیح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیک نیک
تصویر پیک نیک
گردش و تفریح دسته جمعی در بیرون شهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی باک
تصویر بی باک
جسور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی بیم
تصویر بی بیم
آمن
فرهنگ واژه فارسی سره
تفریح، تفرج، گردش، گشت، هواخوری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رعشه و لرزش در اثر سرما، لرز شدید بدن
فرهنگ گویش مازندرانی
از اصوات، صدای جوجه ی پرندگان
فرهنگ گویش مازندرانی
صوتی برای جاکردن اردک ها
فرهنگ گویش مازندرانی
آرام آرام، صوتی برای فراخواندن پرندگان
فرهنگ گویش مازندرانی
التماس کردن، با تضرع و ناله از چیزی نالیدن، گزگز پا در اثر
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای فرو ریختن قطرات آب
فرهنگ گویش مازندرانی
از اصوات، صدای جوجه ی پرندگان، ساکت، آرام، صدای مبهم
فرهنگ گویش مازندرانی
از اصوات، صدای جوجه ی پرندگان در شب، ساکت، آرام، صدای
فرهنگ گویش مازندرانی
بیاج
فرهنگ گویش مازندرانی
غذایی است توام با گوشت چرخ کرده و سرخ شده و تخم مرغ، در کتول
فرهنگ گویش مازندرانی